آیا «جزیره شاتر» یک تقلب ناشایست است؟
(توجه: خطر لو رفتن داستانِ دو فیلم)
برخی از شاهکارهای سینما بازسازی یا خلق مجدد یک اثر کلاسیک هستند. به عنوان مثال فیلم «روانی» (1960) ساخته هیچکاک بار دیگر در سال 1998 توسط گاس ون سنت بازسازی شد. در این فیلم تلاش شد حتی نوع تدوین، موسیقی و زوایای دوربین نیز همانند هیچکاک انجام شود. اما ارتباط برقرار کردن بین فیلم های معاصر و فیلم های کلاسیک همیشه به این سادگی نیست. گاهی اوقات فیلم ها اقتباس های آگاهانه ای از یک یا چند جنبه از یک اثر کلاسیک هستند. به عنوان مثال اگر کارگردانی با الهام از یک اثر دیگر قاب بندی دوربین خود را انجام دهد، یا فیلمنامه خود را مبتنی بر ایده داستانی دیگر بنویسد، نمی توان گفت کپی برداری انجام شده است. هنگامی که تارانتینو فیلم شاهکار «سگ های انباری» (1992) را ساخت، بسیاری بر او خرده گرفتند که تقلب ناشایستی از فیلم هنگ کنگی «شهر در آتش» (1987) انجام داده است. در واقع بیست دقیقه پایانی این دو فیلم به شکل عجیبی شبیه به هم هستند. اما تارانتینو در مصاحبه ای که در سال 1997 با نشریه امپایر انجام داد گفت من در ساخت فیلم از تمام سینما الهام می گیرم. در واقع او به نوعی ادعا کرد که گاهی آثار هنریِ دیگر در ذهن کارگردان تهنشین می شوند و در کاری دیگر سربر می آورند.
در این مقاله کوتاه (که بخش زیادی از آن صرف مقدمه شد) تلاش می کنم، شباهت های فیلم «جزیره شاتر» (2010) ساخته مارتین اسکورسیزی و فیلم کلاسیک «کابین دکتر کالیگاری» (1920) ساخته رابرت وین را با کمی شرح نشان دهم. (امسال صدمین سالگرد فیلم دکتر کالیگاری است که به اذعان بسیاری از کارشناسان از جمله فیلم های تاثیرگذار تاریخ سینما بوده است.) این مقایسه از آن جهت مهم است که برخی جانب افراط را گرفته و اسکورسیزی را متهم به تقلب کرده اند یا حداقل معتقدند فیلم او اقتباسی پیش پا افتاده از فیلم رابرت وین است. اما من معتقدم این شباهت از سنخ تهنشین شدن الهامات آثار دیگر در ذهن هنرمند است. در اینجا به وجوه شباهت و تفاوت این دو فیلم می پردازم[1]:
الف) دیوانگی
شاه کلید دو فیلم «جزیره شاتر» و «کابین دکتر کالیگاری» تم دیوانگی است. در هر دو فیلم شاهد داستان هایی هستیم که حول یک مرکز روانی و مشکلات آن شکل می گیرد. در فیلم «کابین دکتر کالیگاری» قهرمان فیلم (فرانسیس) داستان خود را از همسر سابقش شروع می کند که اکنون از یکدیگر جدا شده اند. او در داستانش به مردی عجیب به نام دکتر کالیگاری اشاره می کند که رئیس یک تیمارستان است و از بیماران آنجا برای ارتکاب قتل در شهر سواستفاده می کند. اما در انتها متوجه می شویم که خود فرانسیس یکی از بیماران همان تیمارستان است و شخصیت های داستان او بیماران آن مرکز هستند و کالیگاریِ قاتل همان رئیس تیمارستان است. در فیلم جزیره شاتر نیز اتفاق مشابهی درباره افکار مشوش یک بیمار روانی رخ می دهد. او به عنوان یک کاراگاه وارد یک مرکز روان درمانی می شود و شواهد یک قتل مرموز را در طبقات پایین آن مجموعه ردیابی می کند. در انتهای این داستان نیز متوجه می شویم که آن کاراگاه خود یکی از بیماران روانی است و همکار او در واقع پزشک متخصص اوست. جالب است که در هر دو فیلم نماهایی داریم که نشانگر پایین/بالا رفتن از پله ها برای رسیدن به لایه واقعیت است.
ب) راوی غیرموثق
قهرمان هر دو فیلم راویان فیلم هستند و بیننده را در طول فیلم با خود همراه می کنند. در هر دو فیلم آنها عزیزانی دارند که از دست داده اند و در طول فیلم دکتر یا رئیس تیمارستان به آنها کمک می کنند تا از لایه های تخیل به مرزهای واقعیت نزدیک شوند. اما آنچه در اینجا مهم است آنکه بیننده در انتهای هر دو فیلم متوجه می شود که قهرمان فیلم، تصاویر را در ذهن خود پرورده تا مشکلات و مصائب خود را ترمیم یا فراموش کند. در انتهای هر دو فیلم متوجه چرخشی ناگهانی در فیلم می شویم که بیننده را با لایه های جدیدی از واقعیت روبرو می کند. در لایه جدید بیننده نسبت به راوی فیلم و صحت گفته های او تردید می کند.
ج) شخصیت های داستانی
از لحاظ شخصیت های داستانی نیز این دو فیلم شباهت های بسیاری به یکدیگر دارند. اول از همه اینکه تدی و فرانسیس هر دو دیوانه هایی هستند که خود را در قالب شخصیت های مثبت تصویر می کنند و مسئولین مرکز روانی را قاتل می دانند. از سوی دیگر آنها معشوق خود را از دست داده اند و اکنون با تصویر آنها زندگی می کنند. استفاده از بیماران به عنوان شخصیت های فرعی داستان نیز از جمله شباهت های این دو فیلم است.
اما…
اما یکی از تفاوت های عمده و تاثیرگذار «جزیره شاتر» و «کابین دکتر کالیگاری» این است که بر خلاف جزیره شاتر که بیشتر اتفاقات در واقعیت به موازات تخیلات رخ می دهد، در فیلم رابرت وین بخش اعظم فیلم در رویا رخ می دهد و هیچ تاثیر عِلی در واقعیت ندارد. اینکه می گویم اتفاقات فیلم جزیره شاتر در واقعیت نیز رخ می دهد به این معناست که پدیده ها در واقع هستند و این ادراک قهرمان فیلم (تِدی) است که آنها را به شکل دیگری بازنمود می کند. اتفاقا همین ویژگی «جزیره شاتر» است که سبب می شود در انتها بیننده تردید کند که کدام بخش فیلم واقعی و کدام ساخته فضاسازی های ذهن تدی است. به همین خاطر است که در انتهای این فیلم تدی دیالوگ معروف خود را می گوید: «کدوم یک بدتره: زندگی کردن مثل یک هیولا یا مردن به عنوان یک مرد خوب؟!»[2]. من معتقدم این تصویرسازیِ اسکورسیزی از یک سو به ذهن آشفته یک بیمار روانی بیشتر نزدیک است و از سوی دیگر برای بیننگان تعلیق بیشتری ایجاد می کند. به همین خاطر است که فیلم اسکورسیزی را به هیچ عنوان نمی توان تقلب یا حتی کپی از فیلم رابرت وین تلقی کرد.
(همه اینها به کنار: فیلم «کابین دکتر کالیگاری» در سال 1920 عجب شاهکاری بوده و در جای خود چه ابداعات و پیچیدگی های فرمی را به سینما معرفی کرده است. عجبا!)
[1] (در این مقایسه از مجموعه مقالات «اقوام دور» در اینجا بهره بردم)
[2] این سنخ دیالوگ که مرز واقعیت و تخیل را مورد تردید قرار می دهد در آثار دیگری نیز ظهور پیدا کرده است. مثلا انتهای فیلم «زندگی پای» (2012) از همین سنخ است.