تئوری پیسکار (The Pixar Theory)
بدون شک علاقه مندان سینما حداقل یک یا چند فیلم کمپانی پیکسار (Pixar) را دیده اند یا برای کودکانشان پخش کرده اند. فیلم هایی مانند «داستان اسباب بازی» یا «کارخانه هیولاها» با کیفیت بالایی تولید می شوند و داستان هایی جذاب با ایده هایی ناب دارند. به همین خاطر برخی از مخاطبین نیز خلاقیت خود را به کار انداخته و نظریه های جالبی در تحلیل این فیلم ها ارئه می دهند. یکی از نظریات خلاقانه درباره مجموعه فیلم های پیکسار توسط آقای جان نگرونی (Jon Negroni) با عنوان «تئوری پیسکار» مطرح شده است. نگرونی این نظریه را در قالب کتاب و وبسایت در معرض دید قرار داده است. همچنین مقاله ویدئویی ساده ای به زبان انگلیسی در توضیح این تئوری ساخته شده است.
اما ادعای اصلی این تئوری چیست؟ تئوری پیکسار ادعا می کند تمام فیلم های ساخته شده توسط این کمپانی در یک خط سیر زمانی به یکدیگر مربوط هستند و در تاریخ این جهانی ما قرار می گیرند. اجازه دهید با ذکر مثال این ادعا را بیشتر شرح دهم. در خط سیر فیلم های پیسکار اولین فیلم «شجاع» (2012) است که در اسکاتلند قرن های 14 و 15 میلادی رخ می دهد. قهرمان این فیلم دختر نوجوانی به نام مریدا است که در ابتدای داستان با یک جادوگر ملاقات می کند. جادوگر این امکان را به مریدا می دهد تا مادرش را به یک خرس تبدیل کند (ایده حیوان/انسان یا شی/انسان و بالاخره ماشین/انسان مطرح می شود). جادوگر به شکل عجیبی در داخل درهای چوبی ناپدید می شود. این جادوگر بعدا نقش مهمی در تئوری پیسکار ایفا می کند. اما در اینجا مهم آن است که تغییر جادوگر در زندگی مریدا، حرکت بزرگتری را آغاز می کند که انسان ها را به ابرقهرمان ها تبدیل می کند.
در فیلم «شگفت انگیزان» (2004) ابرقهرمان ها کنترل جهان را به دست گرفته اند. این دوره احتمالا بین دهه 50 تا 60 میلادی است. در این داستان بادی قهرمان داستان برای مبارزه با ابرانسان ها دو تکنولوژی جدید را تولید می کند: روبوت های هوشمند خودکار و چیزی به اسم «انرژی نقطه صفر» که به انرژی الکترومغناطیسی موجود در خلا گفته می شود. خلق انرژی جدیدی به اسم انرژی نقطه صفر در تئوری پیسکار اهمیت بسیاری دارد، چرا که اسباب بازی ها انرژی و حیات خود را از این نیرو کسب می کنند.
در اولین فیلم «داستان اسباب بازی» (1995) که احتمالا حدود سال 1997 رخ می دهد، اسباب بازی ها حیات یافته اند و متوجه منبع جدیدی از انرژی در جهان می شوند (به غیر از انرژی نقطه صفر). این منبع جدید در درون انسان ها حضور دارد و عشق نام دارد. عروسک ها متوجه می شوند که عروسک ها بدون همنشینی با انسان ها (و انرژی عشق) نیروی خود را از دست می دهند. در قسمت دوم «داستان اسباب بازی» (1999) برخی از عروسک ها سعی می کنند همنشینان (صاحبان) انسانی خود را رها کنند، چرا که انسان ها آنها را فراموش کرده اند. اما نکته مهم در قسمت دوم این است که حیوانات نیز به تکلم و حرکت در می آیند و حیات انسانی پیدا می کنند. آنها نیز می خواهند از انسان های بی رحم دوری کنند. همین مساله مقدمه فیلم «در جست و جوی نمو» (2003) می شود.
«در جست و جوی نمو» داستان ماهی هایی است که در زیر دریا همانند انسان ها تکلم و حیات دارند. آنها همانند انسان ها مدرسه و اتوبان و زیرساخت های تمدنی دارند. اما مشکل اینجاست که انسان ها محیط زیست ماهی ها را آلوده می کنند و روی آنها آزمایشات خطرناک انجام می دهند. به وضوح می توان ارتباط قسمت دوم «داستان اسباب بازی» و «در جست و جوی نمو» را در انسان هایی دید که نسبت به حیوانات و اشیا بی توجه هستند و تنها در پی منافع خود هستند. این مساله سبب می شود حیوانات آگاهی بیشتری پیدا کنند و استعدادهای هوشمند خود را بیش از پیش به کار اندازند.
از همین جاست که می توان جایگاه فیلم «راتاتویی» محصول سال 2007 شرکت پیکسار را در خط سیر زمانی تئوری پیسکار پیدا کرد. در این فیلم رِمی موش (حیوان) باهوشی است، که علاقه زیادی به آشپزی دارد و استعدادهای انسانی را از خود به نمایش می گذارد. این اولین بار است که در نظریه جان نگرونی انسان و حیوان با یکدیگر تعامل برابر می کنند. رمی تلاش می کند تا دوست انسانی خود را در آشپزی کنترل و کمک کند.
در فیلم سوم «داستان اسباب بازی» (2010) شاهد تجاوز بیش از حد انسان ها به حوزه حیوانات و ارتباط بیشتر آنها با یکدیگر هستیم. در انتهای فیلم راتاتویی دیده بودیم که خانواده و دوستان رمی مخالف ارتباط او با انسان ها هستند، که در سال 2010 متوجه می شویم این بدبینی چندان هم بیراه نبوده است. بداخلاقی و تجاوز انسان ها سبب می شود اشیا (اسباب بازی ها) و ماشین ها تلاش کنند کنترل جهان را به دست بگیرند. در صحنه کوتاهی که توسط جان نگرونی شکار شده است، نامه ای را از کارل و اِلی به اندی می بینیم، که او را از دشمنی اسباب بازی ها با خبر می کند. همچنین در شکار دیگری می بینیم که باتری یکی از خودروها توسط شرکت BNLساخته شده است، که نشانه ای برای گسترش نفوذ این شرکت در جهان هستیم.
در فیلم «بالا» (2009) می بینیم که شرکت BNL قدرت بسیار زیادی پیدا کرده است و خانه کارل قهرمان داستان را برای ساخت و سازهای تجاری تصاحب می کند. این شرکت احتمالا همانی است که پیش از این آزمایشاتی را روی ماهی های دریا انجام داده بود و اسباب تحریب محیط زیست را فراهم کرده بود. کارل متوجه قابلیت حیوانات برای تعامل و هوش بالای آنها می شود. در بخشی از این فیلم شاهد تشکیل لشکری از سگ ها و خصومت بیشتر آنها با انسان ها هستیم. پس باید انتظار جنگی قریب الوقوع بین انسان ها و حیوانات داشته باشیم، با این تفاوت که اکنون انسان ها قدرتی رو به فزونی به نام ماشین دارند.
فیلم بعدی در خط سیر تئوری پیکسار «ماشین ها» (2006) است. زمان این فیلم احتمالا بین سال های 2100 تا 2200 است، جایی که ماشین ها علاوه بر اینکه حیوانات را شکست داده اند، انسان ها را نیز از کره زمین بیرون رانده اند. این ماموریت توسط شرکت BNL انجام شده است. جان نگرونی برای این مساله نیز شواهدی ارائه می کند. در فیلم «ماشین ها» فضانوردی با نام آکسیوم می بینیم که علامت BNL روی آن حک شده است. این فضانورد احتمالا همانی است که توسط آن انسان ها به سیاره ای دور فرستاده شده اند. در قسمت دوم فیلم «ماشین ها» (2011) می بینیم که ماشین ها به کشورهای مختلف دنیا سفر می کنند و ثابت می کنند که هیچ اثری از انسان ها روی کره زمین نیست. همچنین شرکت Allinol که زیرمجموعه BNL است سوخت های نفتی را بیش از حد مورد استفاده قرار می دهد هم نشانه دیگری برای عدم حیات انسان در کره زمین است و هم نشانه ای از کمبود سوخت مورد نیاز برای ماشین ها.
فیلم «وال ئی» (2008) در زمانی رخ می دهد که کره زمین به کلی قابلیت سکونت ندارد (احتمالا بین 2800 تا 2900). حرکتی که از سال 1950 آغاز شده بود، اکنون به یک فاجعه بزرگ تبدیل شده است و از میان ماشین ها نیز فقط یک ربات به نام والی ئی باقی مانده است. وال ئی شیفته حیات انسان ها است و ارتباط عمیقی با یک سوسک (از دنیای حشرات و حیوانات) دارد. انسان هایی که در سفینه آکسیوم بودند، توسط وال ئی نجات پیدا می کنند و انسان ها مجددا به کره زمین راه پیدا می کنند. اما نکته جالب توجه اینکه در تیتراژ این فیلم کفشی را می بینیم که نماد آخرین حضور انسان در کره زمین است، از داخل این کفش درختی رشد می کند که این همان درخت موجود در فیلم «زندگی یک حشره» (1998) است.
فیلم «زندگی یک حشره» تداخلی زمانی با فیلم «وال ئی» دارد. در واقعی سوسکی که در آنجا دیده بودیم نشانه ای از زندگی باقی مانده حشرات روی کره زمین است. البته این حشرات ارتقا ژنتیکی یافته اند چرا که در فیلم «زندگی یک حشره» می بینیم که مورچه ها تمام طول تابستان زنده اند، و یکی از شخصیت ها می گوید احساس می کنم دوباره نود ساله شده ام. این یعنی حیات حشرات به لطف تکامل طولانی تر شده است. در طول فیلم می بینیم که هیچ اشاره ای به انسان ها نمی شود چرا که در سال های 2900 انسان ها هنوز به شکل کامل حضور ندارند و تنها تعداد اندکی به لطف وال ئی در کره زمین هستند. (حشرات نوع غالب در کره زمین هستند.)
صدها سال بعد در فیلم «دانشگاه هیولاها» (2013) می بینیم که مجددا خبری از انسان ها و حشرات نیست. در عوض حشرات به خاطر خرابکاری های شرکت BNL ارتقا ژنتیکی یافته اند و به موجوداتی عجیب (هیولا) تبدیل شده اند. آنها در دانشگاه یاد می گیرند که انسان ها موجوداتی سمی و خطرناک هستند، اما این دروغ است، چرا که آنها از حفظ موجودیت خود می ترسند، و به همین خاطر انسان ها را خطرناک و از بعدی دیگر می دانند. واقعیت این است که انسان ها سال ها قبل از کره زمین نابود شده اند.
اما در فیلم «کمپانی هیولاها» (2001) می بینیم که هیولاها متوجه اشتباه خود می شوند. آنها متوجه می شوند که منبع انرژی آنها انسان ها هستند. اما اکنون که سال هاست انسان ها نابود شده اند چه باید کرد؟ در اینجا ماشین ها به فریاد می رسند و تکنولوژی جدید اختراع می کنند که توسط آن هیولاها می توانند از طریق درهای چوبی به گذشته سفر کنند. به زمانی که انسان ها روی کره زمین بودند. این ارتباط بینا زمانی امکان انتقال انرژی به دنیای هیولاها را می دهد. در یکی از این ارتباط ها سالی با دختری به نام بو آشنا می شود که کلید تئوری پیسکار است. بو از طریق درهای چوبی می تواند سفر زمان کند و به دنیای هیولاها (مثلا بین سال های 4500 تا 5000) سفر کند. او دوست ندارد ارتباط خود با سالی را قطع کند به همین خاطر تلاش می کند از طریق این درها به سفرهای اکتشافی خود ادامه دهد. این نشانه ای است برای این که جان نگرونی ادعا کند، بو در فیلم «کارخانه هیولاها» همان جادوگر در فیلم «شجاع» است. نشانه هایی نیز برای این ادعا وجود دارد. مثلا اینکه جادوگر بین درهای چوبی ناپدید می شود، توانایی حرکت اجسام (داستان اسباب بازی ها) را دارد و مهمتر از همه اینکه در بین وسایل او تصاویری وجود دارد که شبیه سالی در فیلم کارخانه هیولاهاست. (تصویر شماره 3)
آنچه تئوری پیسکار را برای من بسیار جذاب و خواندنی کرد، ارتباط بین فیلم ها و اینکه آیا واقعا سازندگان چنین ایده ای را داشته یا نه نیست. به نظرم در برخی موارد شواهد ضعیف هستند و در برخی موارد ادعا به قدری بزرگ است که احتمالا سازندگان نیز تعجب کرده اند. برای من جالب است که بینندگان فیلم های سینمایی (انیمیشن) از چه دقت های بالایی برخورداند و چه نبوغ عجیبی دارند. این همان دیوانه بازی هایی است که من عاشقشان هستم و در دنیای امروز ثمر می دهد.
(ممکن است برخی سوال کنند که فیلم های جدیدتر پیکسار مانند «داستان اسباب بازی 4» (2019) و «کوکو» (2017) چگونه در این تئوری جا می گیرند. جان نگرونی در اینجا به ما وعده می دهد که این فیلم ها نیز در ویرایش جدید کتابش گنجانده خواهند شد. جالب است که او این کتاب را با وصف «تئوری توطئه ای» می خواند و معتقد است خواندن آن لذت بخش است. آنچه برای او هم بیشتر از همه مهم است آنکه عشق سینما و به طور ویژه پیکسار تا کجا پیش می رود و چه معنایی برای افراد مختلف دارد.)