هفت مدل تصویری از «ننه دلاور»*
رولان بارت (ترجمه سایت کلاسی فیلم)
وقتی که «گروه هنری برلین» برای دومین بار در سال 1957 برای اجرای «ننه دلاور» وارد پاریس شدند، یک عکاس ژورنالیستی به نام پیک با لنز تله از تمام فرآیند تولید عکس گرفت. به خاطر این عکاسی، ما اکنون تاریخِ تصویریِ صحیحی از نمایش «ننه دلاور» داریم، که من معتقدم امر کامل بدیعی در نقد تئاتر حداقل در فرانسه است. این میراث که حاوی حدود صد تصویر از یک نمایشنامه واحد است نه تنها به خودی خود ارزشمند است (به خاطر اینکه «ننه دلاور» داستان ارزشمندی است)، بلکه برای کسانی که می خواهند روی تئاتر تامل کنند ارزش بالایی دارد. چرا که عکس ها دقیقا نشانگر جزئیات تولید هستند. جزئیات در واقع همان معنا هستند، چرا که تئاترِ [برتولت] برشت تئاتر معنا است و جزئیات در آن اهمیت بسیار دارند.
به طور ویژه عکس های پیک، مفهومِ برشتیِ فاصله گذاری[1] که منتقدان را بسیار رنجانده نشان می دهد. فاصله گذاریِ برشتی تا کنون عکس العمل های پرشوری را برانگیخته است: منتقدی با آن مخالفت می کند و در عین حال معتقد است اصلا چنین چیزی وجود ندارد؛ فرد دیگری وانمود می کند بارها و بارها آن را در آثار افراد مختلف یافته در حالی که اذعان می کند برشت بانی آن بوده است. این تناقضات کاملا طبیعی است چون نقد فاصله گذاری همیشه به معنای وجود نوعی ضدعقلانیت متعصبانه است؛ این منتقد اگر ببیند بازیگر گرمایی از بدن خود بر نمایش نمی اندازد و چیزی از سرزندگی و گرمای «سرشت» خود را بروز نمی دهد از فقر تصویری حاصل از فاصله گذاری تا مرز مرگ می ترسد. اما هر کسی که گروه هنری برلین را دیده باشد یا به عکس های پیک حتی برای چند لحظه نگاه کرده باشد به خوبی می داند که گذاشتن فاصله هرگز به معنای بازی کمتر نیست. دقیقا بر عکس. ریشه های یک بازی صحیح در معنای نمایش است، نه آنگونه که درامشناسانِ «طبیعت گرا» معتقدند که حقیقت بازی درون خود بازیگر است. به همین خاطر است که در دراز مدت فاصله گذاری مساله بازیگر نیست، بلکه مساله کارگردان است. برشت برای اینکه بازیگرانش را از احساسات شخصی شان خالی کند، پیش از اجرا به آنها خاطر نشان می کرد: «غیراحساسی، بدون تداخل». به بیان دیگر فاصله گذاری بریدن حلقه بین بازیگر و تاثرات شخصی اوست، در همین حال این عمل اساسا بنای حلقه ای جدید بین شخصیت و دیالوگ است. بازیگر باید به نمایش بدهد؛ نه به شخص خود درون نمایش.
دوست دارم بر اساس عکس های پرده اول از نمایش «ننه دلاور» چند مثال از این رابطه جدید ذکر کنم. معنای عینی این نمایش آن گونه که برشت فکر می کند کنشی اجتماعی یا آزمونی سیاسی است. من می خواهم با نشان دادن تفاوت های موجود در تنهایی هر یک از شخصیت ها نشان دهم این کنش چگونه معنای سیاسی پیدا می کند. هیچ یک از شخصیت ها همانند دیگران به کار گرفته نشده که این یکی از معانی اساسی تئاتر برشت است و فاصله گذاری دقیقا همین اختلاف ایدئولوژی ها را روشن و واضح می کند. فاصله گذاری عبارتست از: ارضای هدف واقعی نمایش در حالی که معنا دیگر همان حقیقت بازیگر نیست، بلکه ارتباط سیاسی موقعیت های مختلف است. به عبارت دیگر فاصله گذاری یک فرم نیست (آنگونه که کسانی که در صدد بی اعتبار کردن آن هستند مدعی می شوند)، بلکه ارتباط یک فرم با یک معنا است. برای فاصله گذاری باید یک نقطه مرجع وجود داشته باشد آن که همان معناست.
1- انگشتِ برآمده
در میان کسانی که بهره بردای می کنند و کسانی که از آنها بهره برداری می شود، گروهی میانجی به نام «پیشکاران[2]» وجود دارد. این پیشکاران (واژه به عمد مبهم انتخاب شده تا در عین حال خصلت فعال و منفعل داشته باشد) نوعی بیگانگی دوگانه را با هم ترکیب می کنند: بیگانگی از سنخ بردگی (آنها عینا انسان های زبون[3] هستند) و از سنخ اربابی (آنها از قدرت اربابی علیه زیردستان خود بهره می برند). البته ارباب مطلق می تواند مظنون (مثلا شخصیت کاپیتان در ننه دلارو به نوعی بدبین است) و برده مطلق می تواند آگاه باشد. یک برده/ارباب نمی تواند فقط مظنون یا فقط آگاه باشد، چون این خود اوست که قضاوت می کند.
به همین خاطر است که این گروه معمولا پرحرف هستند (آنها بیشتر می توانند زبان پرداز باشند تا یک پلیس). این گروه بسیار سخن می گویند، اما ترجیح می دهند این کار را در میان خودشان انجام دهند. این گروه برای توجیه سرپردگی به شیطان و توجیه بدی هایی که انجام داده اند، از بهانه هایی فراگیر استفاده می کنند، که طبیعت انسانی است. مثلا می گویند «انسان همیشه این شکلی یا آن شکلی بوده است». برای این گروه بحث کردن به مثابه انتخاب چیزهای بحث نکردنی است. مثل پلیس ها برای اثبات اهمیت کارهایشان اعتراضات را در دو قالب زبانی پاسخ می گویند: اول نصحیت کردن (یعنی دادن ظاهری تغییرناپذیر به یک ظلم خاص که در آینده قابل اصلاح است) و دوم مخالف گویی (یعنی اشاره به چیزی با استفاده از متضادش مثلا سخن درباره افتخار، آزادگی، نظم به جای ضدافتخار، بندگی و بی نظمی).
[در نمایش ننه دلاور] سرجوخه و گروهبان که موظفند سربازان را به نام پادشاه سوئد اعزام کنند در یک جاده منتظر عبور نیروهای خود هستند. این دو ماموران کادری نیستند، لباس گرم نپوشیده اند و می لرزند. سرجوخه و گروهبان درباره مفهوم انسان در شکل اصیل آن صحبت می کنند، چون در حال شکار همین انسان ها هستند. گروهبان مسحور نشده است: او به شکلی فلسفی انگشتش را می لرزاند که به سرجوخه دشواری این کار را نشان دهد. همه کارهای پلیسی نگرانی های خود را دارند، نگرانی هایی واقعی که مخصوص پلیس هستند. دغدغه پلیس عادلانه کردن بازی است. دهقانان به حیله گری عادت کرده اند: باید آنها را تعقیب کنی و مجبورشان کنی فرم های ثبت نام را پر کند. و در همین لحظه آنها تصمیم به فرار می گیرند. بدین شکل تو دیگر نمی توانی به نوع انسان اعتماد کنی. سرجوخه در نقش نوستالژیک خود می گوید: «ببین، مدت زیادی است که ما در این سنگرها جنگیده ایم». و جنگ ناگریز است چون بالاخره کسی باید مسئولیت دقیق مراقبت از اموال و جان ها را به عهده بگیرد. صلح همان بی نظمی است.
2- ارابه غرق شده
کانتینیر[4] زنی شاعر مسلک در یکی از تصنیف های قدیمی فرانسوی است. او مددکاری اجتماعی با یک قلب بزرگ است که نماد یک زن افسانه ای و بسیار محترم نزد فرانسویان شده است: مجری نیکخواهی. قبول دارم که کانتینیر با گرفتن پول از فرابریتسیو دِل دونگو[5] قهرمان داستان استندال خود را بی اعتبار نکرد، اما آیا او به شکل ظریفی به خود اعتراف نکرد که تحت تاثیر رنگ پریدگی قهرمان جوان قرار گرفته است؟ کانتینیر زنانگی موجود در میانه جنگ است که این زنانگی شیوه قابل درک او برای درک غیرواقع گرایانه اوست. کانتینیرِ سنتی ما از نسل عیالان و مادران رومی است. او چیزی جز شکل مبتذل شده آنها نیست که با وظیفه بیشتر و بیشتر شده بروکراتیک ارتش سازگار شده است (جایگاه او امروزه با دپارتمان تکنیک های روانشناسی جایگزین شده است).
اما ننه دلاورِ برشت هیچ بویی از پرستاری او از بیماران یا خواهرِ نیکوکار بودن او حتی به شکل ساختگی نبرده است. او یک تاجر است که خود را با اشعار تاجرانه به جامعه معرفی می کند. بین او و سربازی که به او نوشیدنی می دهد کیف پول او قرار دارد: کیفی که با سکه های فلورین پر شده است. و ارابه او که به نوعی مغازه سیار او محسوب می شود که حاوی کالاهایی گوناگون برای تجارت است و هر کالا اول و آخر به شکل یک تراکنش مالی به حساب می آید. به راحتی می توان گفت تجارت او مبتنی بر اقتصاد انحصارطلبانه است: اینکه برای خرید یک جنس بهترین معامله را با بهترین شرایط انجام دهی و سپس آن را به بهترین قیمت ممکن با بیشترین چانه زنی بفروشی. این تعریف دقیق سود جنگ است. اما سود در اینجا کوچک و شکننده است. ننه دلاور پشتوانه دولتی ندارد، او جنگی را هدایت نمی کند یا به بیان دیگر جنگی را رقم نمی زند، او نمی تواند کالای خود را در زمان مناسب بخرد یا در زمان مناسب بفروشد. ننه دلاور نیز باید در پیش این جهان بزرگ سر تسلیم فرود آورد. همانند آن افسرانِ غیرکادری که برای دستگیری او و بردن پسرش آمده بودند، ننه دلاور نیز به طور مضاعف منزوی شده است: به همان اندازه بهره کشی شده و به همان اندازه بهره بردار است. او از دهقان های گرسنه ای که نوشیدنی اش را با بالاترین قیمت ممکن به آنها می فروشد بهره برداری می کند و در همان حال او فقط بازیچه این جنگ است. جنگی که در آن «شخصیت های والا مقام پشت پرده» (همان هایی که در مقامات بالا هستند) به طور کامل فرار می کنند و او فقط یک مجرم و یک خطاکار است.
سپس زندگی ننه دلاور دقیقا در همان مرحله تجارتش شکل می گیرد. به عنوان مثال خانواده او یک سازمان کاری یا یک شرکت تعاونی است. هر کدام از اعضا وظیفه کاملا مشخصی دارند. مادر می خرد، می فروشد و مدیریت می کند، پسران ارابه را می کشند، دختر خانه داری می کند و خرده کاری های دیگر را انجام می دهد. به طور دقیق تر نوعی مادرانگی در ننه دلاور وجود دارد. اما این مادرانگی هیچ گاه از شکل عادی یک تجارت فعال خارج نمی شود. وقتی که ننه دلاور یکی از فرزندانش را از دست می دهد، عکس العمل او از سنخ تجاری است. او مجبور می شود که کارهای لازم را بین افراد دیگر تقسیم کند تا با افزایشِ وظایفِ فرزندانِ باقی مانده به نسبت اعضای از دست رفته خسارت وارد شده را جبران کند. هر نفر که در شرایطی ظالمانه کم شود، شرکت بدون از دست دادن زمان برای گریه و زاری به سرعت فعالیت خود را از سر می گیرد.
مخلوط تجارت و مادرانگی در «ننه دلاور» یک واقعیت حیاتی است. این مخلوط اجازه نمی دهد تا یکی از وجوه را بر دیگری تفوق دهیم. این اشتباه است که فکر کنیم «ننه دلاور» همانند شخصیت نیوبه[6] است که در کام مرگ آسای جنگ خرد شده، چرا که ننه دلاور بی باکانه فرزندانش را در راه تجارتش از دست می دهد. در عین حال این غلط است که در او یک مادر «غیرطبیعی» ببینیم که برای حرص خودش فرزندانش را فدا می کند. بلکه باید اغذیه فروشی او را همانند یکی از فرزندانش دید که ننه دلاور در لحظات بحران همانند مرغی از یک جوجه به سوی جوجه دیگر می دود.
3- ننه دلاور شاد می کند
ننه دلاور جنگ را مانند تصویر شاعرانه ما از کانتینیر در روزهای خوب قدیمی «دنبال» نمی کند. او جنگ را شاداب می کند، همانند حیوانی که دنبال غذا می گردد به دنبالش می دود. او به صورت فعال و داوطلبانه به سوی جنگ حرکت می کند. ننه دلاور در جنگ احساس رضایت می کند چون سفر کردن برای او عین استراحت است، همچون تاجری که بین دو معامله در هواپیما استراحت می کند.
ننه دلاور موجی از شادابی دارد. این بدین معنا نیست که جهانی که او در آن زندگی می کند خوب است. یک لبخند دلیل سیاسی محسوب نمی شود. لبخند ننه دلاور در بیگناهی او که همان بی اطلاعی اوست سهیم است. او نمی داند که زندگی در کنار جنگ به معنای این است که فرد باید چیزی به آن بدهد. برای او جنگ چیزی جز تجارت نیست. او باور دارد که برای این تجارت مانند هر چیز دیگری باید هزینه داد: زمانش را، قدرتش را و استعدادهایش را. او سهم خود را پرداخت کرده است. لبخند او لبخند روز یکشنبه است. او کار می کند، استراحت می کند و مجددا شروع به کار می کند. آیا کسی می تواند بیشتر از این بخواهد؟ آیا او کار خود را همانگونه که باید انجام داد انجام نمی دهد؟ پس بگذارید جنگ او را به آرامش برساند. حداقل این همان چیزی است که او به گروهبانی که پسرش را می برد می گوید: «ما مردم صلح دوستی هستیم». این پاسخ تمام لیبرال های آزرده خاطر در قبال اعمال خشونت است.
به طور دقیق جنگ یک اقتصاد است، اما اقتصاد آزاد نیست. در پاسخ به لبخند ننه دلاور بدذاتیِ قانون می گوید «اگر سربازی نبود، هیچ جنگی وجود نداشت». هنگامی که قانون اخلاقی است، ننه دلاور مظنون است و قانون را از رازآلودگی می زداید. اما وقتی ننه دلاور کور است، این قانون است که بدبین می شود و از او راززدایی می کند. این دو به صورت متقابل از یکدیگر نقاب می گیرند. به بیان دیگر جهان به یکدیگر گره خورده است: جنگ چیزی جز یک دوره زمانی نیست. یک اقتصاد پایدار که فرد می تواند در آن خوب زندگی کند؛ به جای اینکه بد زندگی کند. مدت زمانی که یک جنگ به طول می انجامد ذات واقعی جنگ را نشان می دهد به خاطر اینکه طول آن یک رابطه است (به عنوان مثل یک سرایت جنگی وجود دارد: فرزندان ننه دلاور همدیگر را به سوی آن جذب می کنند). ننه دلاور تماما قربانی یک توهم آزاد است چرا که او فکر می کند می تواند دور از جنگ زندگی کند، یا به هر اندازه نسبت به انتخاب رابطه با جنگ فارغ باشد. او می خواهد هیچ چیز جز زمان خود به عنوان یک تاجر را صرف جنگ نکند که این همان دلاوری یک مغازه دار است. اما او مجبور می شود در پای جنگ یکی پس از دیگری سه فرزندش را بدهد. جهان نه طبق حال و هوای مردم ساکن روی آن بلکه مطابق خطای آنها قضاوت می کند. بهتر آنکه جنگی نباشد به جای آنکه در جنگ لبخندی باشد…. [این ترجمه ناتمام است]
[1] Distancing, Verfremdungseffekt
[2] Agents
[3] Little men
[4] La Cantinière
[5] Fabrizio del Dongo
[6] الهه یونان باستان و دختر فورونوس است که به خاطر از دست دادن فرزندانش بسیار گریست.
* Barthers, R. Bernays, H. “Seven Photo Models of Mother Courage”, The Drama Review (1967), Vol. 12, pp. 44-55.