چگونه شد که از «جهان با من برقص» لذت بردم؟
سینمای ایران هر سال شاید کمتر از انگشتان یک دست فیلم باکیفیت، زنده و امیدوارکننده تولید می کند. به همین خاطر باید شانس بالایی داشته باشید تا با صرف کمترین هزینه زمانی بتوانید در میان کثیر فیلم هایی که ساخته می شود، آن چند مورد خاص را ببینید. در این میان ممکن است توصیه دوستان فرهیخته، حضور عوامل برجسته یا دریافت جایزه های ملی یا بین المللی کمک به صرفه جویی در زمان کند. اما آنچه مرا در مشاهده فیلم «جهان با من برقص» ساخته سروش صحت هدایت کرد، هیچ کدام از این موارد نبود، گرچه همه این عوامل حضور داشتند (این فیلم برنده سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی از جشنواره فجر سال 1398 شده است). من فیلم آقای صحت را به احترام برنامه «کتاب باز» و شناختی که از صحت در این برنامه پیدا کردم، مشاهده کردم و بر احساس تقدیر و تحسینم نسبت به این هنرمند ایرانی افزوده شد. البته این حس تنها با مشاهده تمام فیلم به من دست داد.
شاید تا میانه فیلم «جهان با من برقص» بارها به خودم ناسزا گفتم، که بازهم فریب حواشی را خوردم و وقت خورم را برای یک فیلم ایرانی ضعیف تلف کردم. اما در حدود یک سوم نهایی فیلم متوجه ظرافت موجود در آن شدم. اجازه دهید مراحل رشد مواضع مختلفم نسبت به این فیلم را برای شما شرح دهم:
شاید حدود دقیقه ده فیلم است که شخصیتِ «جهان» (با بازی علی مصفا) به شکل کاملا زمختی ظاهرا خطاب به دوستانش ولی در واقع خطاب به بینندگان می گوید «من تا یکی دو ماه دیگه می میرم!» (ویدیوی ضمیمه را مشاهده کنید). مطابق اصول فیلمنامه نویسی یا حتی داستان نویسی این یکی از بدترین روش های ممکن برای نمایشِ گره داستانی به مخاطب است. در اینجا بود که خودم را برای خرید فیلم و وقتی که صرف آن کردم شماتت کردم. اما شاید برخی از زیبایی های بصری مانند مناظر طبیعی جذاب، کیفیت بالای فیلمبرداری و حضور بازیگران برجسته باعث شد مشاهده فیلم را ادامه دهم.
نکته دومی که توجه مرا به خود جلب کرد وجود سکانس هایی با حضور نوازندگان سازهای مختلف و فضای سورئال آن بود. پیشتر در انتهای فیلم «گربه و ماهی» گروه پالت را دیده بودم که اجرای خود را پایان بخش فیلم تحسین شده شهرام مکری کرده بود. اما این بار سروش صحت از این تکنیک چندین بار و با استفاده از گروه ها و سبک های مختلف موسیقی استفاده کرده است. برایم جالب بود که فضای درونی «جهان» (قهرمان داستان) از طریق موسیقی به بینندگان نمایش داده می شد. این بار متوجه شدم که با یک فیلم عادی روبرو نیستم و باید با دقت بیشتری آن را مشاهده کنم.
گوشه و کنار فیلم دیالوگ های عرفانی و غیرمانوس هم مرا آزار می داد. مثلا اینکه یکی از شخصیت های داستان بپرسد «آیا از مرگ می ترسی یا نه؟» فارغ از جواب های ممکن، سوالی لوس و نمایشی است. اما آنچه بیشتر رنجم می داد این بود که در همان نیمه اول فیلم، چند بار دیگر واقعیت هایی از پیشینه شخصیت های فیلم برای ما فاش می شود که همانند نکته اول خلاف اصول اولیه فیلمنامه نویسی است. من مجددا خودم را توبیخ کردم که فیلم های ایرانی هنوز بلد نیستند چگونه شخصیت پردازی کنند و واقعیت های داستانی را به بیننده انتقال دهند. مثلا اینکه یکی از شخصیت ها به طور غیرعمد خطایی نابخشودنی انجام داده که موجب قتل یک انسان شده نکته بسیار مهمی است که باید با مقدمات و حواشی لازم نشان داده شود. در بدترین حالت شاید لازم باشد به کمک موسیقی و زاویه دوربین و تامل روی چهره بازیگر و … کمی به این خبر بزرگ تعلیق داد. اما سروش صحت برای خبررسانیِ مهمترین رخدادهای فیلم هیچ تدارک و تعللی نمی کند و به صورت سریع و ضربتی واقعیت را به سوی ما پرتاب می کند. تنها در نیم ساعت انتهایی فیلم بود که پی بردم، واقعیت های داستانی و چیستیِ شخصیت ها و سرانجام آنها از اهمیت چندانی برخوردار نیست. اینکه جهان می میرد یا زنده می ماند، اینکه سرانجام دعوای دوستان جهان چه می شود و اینکه هر یک در طول عمر خود چه خبط و خطاهایی انجام داده اند، همگی تاثیرگذار هستند، اما هیچ یک اهمیت چندانی در فیلمِ سروش صحت ندارد. فیلم صحت درباره مرگ و انتقام و خیانت و عشق نیست، فیلم او درباره دوستی است. درباره این است که دوستان باید «کنار هم باشند» گرچه «دعوا کنند» یا «بی حوصله باشند» یا «گاهی باشند». این مطلب را که متوجه شدم جهانِ فیلم برایم تغییر کرد. از فیلم لذت بردم و گفتم این یکی از همان چند فیلم معدودی است که سینمای ایران در سال تولید می کند. نمی گویم شاهکاری بی بدیل است؛ چرا که هنوز هم معتقدم مشکلات بسیار زیادِ ریز و درشت دارد، اما معتقدم سینمای ایران به چنین فیلم های ساده و کم ادعایی نیاز دارد که زنده و پویا هستند و از لحاظ کیفیت تصویری و محتوایی دندان گیر هستند.